۱/۱۵/۱۳۸۹

نسبیت جهان و حقایق

دخترم سلام
می دانم که با خواندن مطلب قبل گیج شده ای . تو نه می دانی حسین کیست، و نه زینب، نه می دانی خدا کیست و نه تاریخ، چه رسد به جنبش سبز و باتوم و گاز اشک آور و فلفل و ...
باید از صفر شروع کرد . تو که زمینه ای نداری و نمی دانی هیچ کدام از این ها چیست باید برایت از صفر دوباره جهان را بسازم. ای کاش می توانستم دیگران هم که به جهان نگاه می کنند، دیدگاه هایشان را بشورم و از صفر برایشان جهان را ترسیم کنم. کسی بود که فکر می کرد مو شانه نکردن، ساندویچ فلافل را شریکی خوردن، بوی عرق دادن و خشن بودن از ویژگیهای انسان خوب است ! و نام خودش را حزب اللهی گذاشته بود. ای کاش می شد همه برای یکبار هم که شده از این دریچه به جهان نگاه می کردند تا ببینند جهانی بسیار زیباتر از آنچه فکر می کنند وجود دارد . جهانی که انسانهایش هم دین دارند و هم اخلاق مدار . هم دین دارند و هم عارف . هم دیندارند و هم حاکم . هم دین دارند و هم تمیز و مرتب و با نزاکت . ای کاش می شد به دیگران فهماند که معیار و ارزش برتری چیست .

آدمی در عالم خاکی نمی آید پدید

                                             عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی

و این نامه ها را با این هدف می نویسم. برای اینکه دختر عزیزم که می خواهد پا به عرصه وجود بگذارد، با دیدگاهی تهی از بدیها و بی اخلاقی ها، دست هایی نیالوده به گناه و خون و فکری خالی از بدبینی و تهمت و سوء ظن می خواهد جهان را بشناسد و کشف کند . 
آنچه برایت می گویم تجربیاتی است که من آموختم . طی مدتی که زیستم . بدان که اینها که برایت می گویم همه حقیقت نیست! بلکه بخش کوچکی از آن هم شاید نباشد . باید بیاموزی که مفاهیم همگی نسبی هستند و از هیچ کس نباید مطلق آموخت . چه بسا مطالبی وجود دارد که حقیقت است اما نزد دشمن توست . قرار نیست که انسانها همه حقیقت را بدانند و دشمنان تو هیچ از آن ندانند . این را به یاد داشته باش که حقیقت در نزد هر انسانی به یک میزانی وجود دارد . هر گفتاری مقداری حقیقت است و مقداری ناحق . مقداری راست است و مقداری دروغ . تو باید بیاموزی که حرف همه را بشنوی و از میان آنها بهترین را انتخاب کنی . هر گفتاری که با آن مواجه می شوی ، از پیش نسبت به آن قضاوت نکن . اول بشنو، دوم راجع به آن فکر کن، سوم راجع به آن تحلیل کن، چهارم اندیشه قبلی خودت را به یاد آورد و حرف فطرت درون و عقل خردمدارت را بشنو و نهایتاً آنچه تحلیل کردی و با عقل خودت استنباط نمودی را جمع بندی کن و یک گزاره جدید بساز . چنین انسانی هیچ گاه مقابل حق صف آرایی نخواهد کرد و از خداوند می خواهم که تو را همواره در مسیر حق و حق طلبان قرار دهد و هرگز نور فطرت و عقلانیت را در تو خاموش نسازد و بلکه فروزان کند. اگر این دعای هر روز و هر شب ما بود، همگی به این امراض گرفتار نمی شدیم که ندای واضح حق را نشنویم و در صف شیاطین قرار گیریم . 
درس امروز این است : هیچ گاه در مقابل یک اندیشه جزمیت و خشک مغزی به کار نگیر و همواره با دیدی آزاد و باز نسبت به مسائل به صورت نسبی نگاه کن . هر مطلبی هم درست است و هم نیست . به میزانی از حقیقت در آن هست و میزانی هم نیست . هر انسانی بخشی از راستی را می گوید و بخشی از ناراستی را . هرگز نسبت به افراد ، گروه ها ، مکاتب و ادیان به طور مطلق نگو که راست می گویند و هرگز به طور مطلق نگو که اشتباه می کنند. هر مکتبی بخشی از حقیقت دارد و هر مکتبی بخشی از ناراستی را دارد . 
پدر و مادر تو شیعه اثنی عشری هستند و تو در جامعه ای زیست می کنی که با مفاهیم این مذهب و آئین آشنا خواهی شد و اگر عمری باشد اصول و چارچوب های آن را یکی یکی برایت بازگو می کنم . اما بدان که آنچه از من شنیدی همه حقیقت نیست ! اولین گام این است که چراغ عقل خود و فطرت ذاتی خود را بر افروزی و دور افتی تا حقیقت اصلی را کشف کنی . همین مذهب شیعه هم که به تو می آموزانیم در گذر زمان زنگارها گرفته است و بدعتها و خرافه ها در آن ورود یافته . حب و بغض ها در آن نقش بسته و ممکن است بخشهایی از حقایق در آن مغفول مانده باشد و در کتب اسلامی و شیعی خاک بخورد و بخشهای دیگری مورد توجه قرار گرفته باشد که از اهمیت کمتری برخوردار باشند. باید خودت بشناسی و اگر خودت نشناختی ملاک نیست . 
فراموش نکن که در قرآن که کتاب آسمانی ما مسلمانان و شیعیان است آمده است که پیامبران خطاب به بت پرستان می گویند چرا بت می پرستید، و پاسخ می شنوند که چون نیاکان ما چنین می کردند ! پس آگاه باش که باقی بودن بر دین نیاکان و پدران مورد مذمت است و هیچ ارزش ذاتی ندارد . تو خودت باید برسی به آنچه باید برسی 
خداوندا نور حقیقت را در دلهای ما بتابان و چشمهای ما را بر حقایق هستی بینا ساز و دلها و چشمهای ما را از سر تواضع بر آنها گریان و خائف بدار 
انک علیم قدیر 

۱ نظر:

  1. سلام
    با این اوصاف برای فهمیدن حقیقت ناب که شما هم آن را آرزوی خود عنوان نمودین هیچ راهی نیست!
    چون عقل و تدبر انسان هم دچار حب و بغض است

    پاسخحذف