۱/۱۴/۱۳۸۹

اولین سلام به دختر عزیزم

بسم الله الرحمن الرحیم
دختر عزیزم سلام
امروز  13 فروردین 1389 است و تو هنوز به این دنیا پا نگذاشته ای . همه انتظار تو را می کشند و اگر خدا بخواهد، ظرف چند روز آینده متولد می شوی . ورود به جهانی که نه آغاز آن معلوم است و نه انجام آن. تو می آیی در حالی که نه در آمدن خودت نقشی داشتی و نه در انتخاب اسم. نه در انتخاب پدر و مادرت و نه در انتخاب مکان و زمان ورودت. تو می آیی به جبر و می روی به جبر . در جهانی که دار اختیار است و در محدوده اجبارها، مختاری . و اگر با اراده ات افزون از آدم شوی، و به خداوند نزدیک گردی و بلکه او شوی، به مقامی خواهی رسید که می گویی باش! پس می شود ! دنیایی غریب که همچون دم و بازدمی کوتاه است و هنوز پا به عرصه ی وجود نگذاشته بساط اختیار بر می چینند و دوباره دار جبر و مکافات و پاداش فراهم می گردد.
دنیایی با تحولات عظیم و تغییرات شگرف برای انسانهای خرد و بالاخره انجامی که در جهانی دیگر رقم می خورد . جهانی که در آن استقرار و پایایی معنای یافته است و برای وصل آن محبوب که در دار قرار مستقر است، بسی راههای صعب باید رفت . من خود نرفته ام که بازگویم اما آنچه می دانم برای تو خواهم گفت. همچون دیگر پدرها که برای دخترانشان سخن می گویند.
برایت می نویسم از امروز، از دیروز و از فردا. از آسمان و از زمین. آنچه باید بگویم به عنوان یک پدر.


نمی دانم چه زمانی به این مطالب دست پیدا می کنی. حتی نمی دانم دست خواهی یافت یا نه !؟ اینجا دنیایی است که از لحظه ی بعد هم اطلاعی در دسترس نیست . همه چیز به اراده ما و تقدیر الهی بستگی دارد و لذا باید تو اراده کنی و تلاش، و او برکت می دهد و پاداش!
نمی دانم تا چه زمانی خواهم نوشت ، از چه مسائلی فرصت می کنم سخن بگویم. اما تصمیم دارم تا جایی که خداوند اراده کند برایت بنویسم از آنچه باید باز گو کنم . و پیشنهاد می کنم به فراخور سن و سالت و میزان فهم و درکت از هستی، این مطالب را مرور کنی و به آنها خوب بیندیشی .
به جهانی می آیی که اولین سوالت این است که پدر و مادر تو با چه هدفی تو را به وجود آورده اند و چه لزومی دارد که باشی . این سوالی است که پاسخ آن طی گفتارهای مختلف بازگو خواهد شد. اما بدان که ما تو را نیاوردیم ! همه ما را خداوند در ازل به وجود آورد و از تک تک ما سوال پرسید که آیا من پروردگار شما نیستم ؟ و ما همگی در عالم ذر قاطعانه پاسخ دادیم : بله ! (الست بربکم قالوا بلی) و سپس هر روحی در کالبدی از جسم مادی قرار می گیرد و به این دنیا پا می نهد . آنچه در جهان مادی از محیط بر تو تحمیل می گردد، ملاک نیست و از آن درگذر و بدان که خداوند جهان عادل است و بر هیچ کس ذره ای ظلم و تعدی نمی کند و همه انسانها، فقیر و غنی، با سواد و بی سواد ، زن و مرد ، همه و همه به یک میزان درد و رنج و خوشی خواهند داشت و فقط شکل ظاهری آن متفاوت است. البته بهتر است بدانی که آنچه خود به اختیار خود گام برداری، سریعتر و بهتر تو را به مسیر می رساند و آنچه با تنبلی از مسیر نپیمایی، تو را سکون داده و باعث کندی می شود. آن گاه است که سنت الهی تو را به سختی ها و گرفتاریها دچار می کند تا راه افتی و به سمت حق قدم برداری .
مطالب بسیار است . می خواهم برایت از تاریخ بگویم . از روزگاری که در شکم مادرت به اصوات گوش می کردی . و حتی قبل تر از آن . آن زمان که بدو پیدایش تو بود . دقیق نمی دانم در کدام روز و شب حادث گردید. اما آنچه خاطرم هست صدای ضجه و فریاد زن و مرد مسلمان این مملکت زیر یوغ استبداد بود. در خیابانها به خونها می غلطیدند و از میان فریاد الله اکبر و یا حسین تو به وجود آمدی. نمی دانم دقیقاً مقارن با چه حادثه ای بود؟! با شهادت ندا آقا سلطان ، یا سهراب اعرابی، با زندانی شدن شیر مردان و زنان این مرز و بوم و یا با حمله به بیت کدام مرجع و امام . نمی دانم در آن زمان کدام دروغ ها به نام دین به خورد ملت داده می شد، اما می دانم که پدر و مادرت از میان گازهای اشک آور و فلفل و نمازها و روضه ها، و ناسزاهای به ظاهر دینداران از قافله منحرف شده بسیج جدا شدند و دست از حمایت ظالمان کشیدند . مسیر خویش همچون دیگر راهیان انقلاب به همراه جمع کثیری از خانواده های شهدا همچون شهید باکری، شهید همت، شهید مطهری، شهید بهشتی و عموی شهیدم، و دیگر شهدا از مسیر حاکمان مستبد جدا کردند و به صف سبزها پیوستند . می کشتند، خون می ریختند، زن و بچه مردم را مضروب می کردند و بعد از مناره ها و منبر ها پیراهن عثمان پاره می کردند.
دختر سخن بسیار است . نمی دانم که سخنها به انتها خواهند رسید یا پدرت همچون دیگر مردم به کنج زندان ستم می افتد . نمی دانم رنگ رخساره جوانی تو را خواهم دید یا از پس خیال و نوشته با یکدیگر سخن خواهیم گفت. اما می دانم که تو به دنیایی پا می گذاری که محل آزمایش است . سختی و آسانی دنیا به یک میزان است و اگر با اختیار و اشتیاق به حق و خداوند و با دیدن زیبایی های هستی از آنها استقبال نکنی، از آن بهره ای نخواهی برد . جهان زیباست چون خداوند آن زیباست و من و تو اگر می خواهیم به خدا رسیم باید سختی های آن را هم تحمل کنیم . این منزل گاه که کوتاه ترین منزل گاه هستی است به سرعت می گذرد و روزی که این نوشته ها را دوباره از سر می خوانی خواهی فهمید که چقدر کوتاه بوده است ! این قافله عمر می گذرد و آنچه می ماند اعمال صواب و حق طلبی انسانهاست . خداوند در سوره عصر قسم می خورد که انسانها در حال خسران هستند به غیر از کسانی که به حق و صبر روی می آورند و عمل صالح انجام می دهند ! نمی خواهی با تحمل اندک خود، به سعادت ابدی در رسی ؟
اگر اندیشه کنی در گفتار های آینده، خواهی دید که حوادث تلخی بر بشر رقم خورده است . ما بزرگان و امامانی داشتیم همچون حسین (ع) که به طرز وحشیانه توسط ستمگران زمانه خود شهید شدند و در مقابل نگاه زن و بچه و خواهر و اهل بیت پیامبر اسلام (ص) مظلومانه و تشنه به خون خود غلطیدند و آنگاه که ستمگر زمانه (یزید ، علیه العنه) به زینب کبری (س) با حالتی تحقیر آمیز خطاب کرد که چه وضعی داری، از آن بانوی بزرگ اسلام و آن اسوه صبر و استقامت چنین شنید : لا اری الا جمیلا (چیزی جز زیبایی ندیدم !) و این یعنی اوج عرفان و زیبایی شناختی هستی .
دخترم تو هنوز متولد نشده ای و نمی دانی که این حرفها چیست که می گویم اما برایت بازگو خواهم کرد . عجله نکن . دنیا سرعت عجیبی دارد . یک سیب را که به هوا می اندازی هزار چرخ می خورد تا پائین افتد. مسائل و مصائبی خواهی دید که باید آماده باشی. افسانه ای است غریب . افسانه ای که هزاران نفر تلاش می کنند با ساختن افسانه های خیالی ، از آن غافل شوند، اما اگر در حقیقت هستی بیشتر تدبیر می کردند به کشفی می رسیدند که با هزار سال عبادت شاید نتوان رسید !
پس اولین درس برای روزهای قبل از تولدت : دخترم جهان آبستن حوادث لحظه به لحظه است . تو بدان گام می نهی در حالی که نمی دانی چیست، چگونه است و چگونه خواهد بود! دل بدان نبند و از آن در گذر و به فکر فردایی باش که تنها و بی کس در قبری قرار می گیری که هیچ کدام از این انسانهای دیگر ، حتی پدر و مادرت برای تو فریاد رس نخواهند بود ! برای آن هنگام تلاش کن. به دنیایی پا می گذاری که همه اش مکافات است و سختی . کوچکترین لذتی که می بری، با انواع رنج و تعب و سختی همراه است و کوچکترین سختی که دیدی بدان که بلافاصله راحتی خواهد آمد . پس نه از آن سختی ها بهراس و غمگین شو و نه از آن راحتی ها خوشی زاید الوصف داشته باش . همواره به خدایی که همیشه هست و همیشه استوار و ثابت است توکل کن که اگر چنین کنی هزار مشکل بزرگتر از جهان هستی هم نمی تواند ذره ای در اراده و تصمیم و حق طلبی تو تاثیر منفی بگذارد .
خداوندا ! تو خودت شاهدی که این دختر جز با انگیزه تداوم راه سبز مقاومت و استقامت اسلامی و انقلابی به وجود نیامد . تو خود شاهدی که در آن روزگار تلخ تر از زهر چگونه از همه باورها و اعتقادات پوچی که برای خود بافته بودیم گذر کردیم و از میان جلادان به صف حقیقی مردم پیوند خوردیم . خدایا تو خود شاهدی که ما به عشق کشف حقیقت ناب هستی و رسیدن به کمال و رسیدن به اخلاق و رضای تو سختی ها و استبداد و دیکتاتوری ها و مصائب آنها را تحمل کردیم و برای بقای نسل انقلاب و اسلام و پاسداری حقیقی از خون شهدای این انقلاب تصمیم به ایجاد فرزند گرفتیم. تو خودت بودی که او را در دل ما قرار دادی و تو خودت بودی که در میانه آن شعله های مبارزه و انواع گازهای اشک آور و فلفل و باتوم و ترس ها و کشتارها و تیر اندازی ها و دستگیری ها این فرزند و مادرش را حفظ کردی .
خداوندا! تو خودت بودی که نام دختر راه سبز امید (درسا) را در دل من و مادرش انداختی و برای مسیر دشوار پیش رو اراده و صبر به ما عطا کردی !
خداوندا! به حق آن زینب کبری (س) و زنان مقاوم اهل بیت پیامبر اسلام (ص) این دختر را نگهبان باش و تحت تربیت آن بزرگان قرار بده و زندگانی و مرگ این خانواده را همچون حسین (ع) و خاندان پاک پیامبر (ص) کن و ترس از حق و مرگ را با شیرینی شهد شهادت برای این خانواده گوارا گردان .
خداوندا! تو خودت می دانی که علی رغم همه سستی ها و کاهلی ها ، آرزویی به جز شهادت در مسیر تو نداشته و ندارم . خدایا این آرزو را به حق این فرزند محقق کن و ترس و وحشت از دغلبازی دیکتاتور ها و مستبدین خارجی و داخلی را از دلهای ما بیرون کن
انک سمیع بصیر
شنبه - 14 فروردین 1388 - ساعت 4:30 بامداد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر